عشق، انسانیت، زندگی

ساخت وبلاگ
خستگي را رفع، اندر قهوه استدرد را تسكين و آخر قهوه استدست عشاق ار به دست يار رفتمن دو بازويم همي بر قهوه استدیگران را زر به گردن دیده امگنج ما از پای تا سر قهوه استتلخی اش در كام من خوش تر ز شهدبا عسل باشد برابر، قهوه استطفل پرسيدش: پس از من قند چیست؟گفت: کان، شیرینِ مادر، قهوه است!قبله ام روي چو ماهِ دوست شددر وضويم آب كوثر قهوه استخاطراتت را چو تابان زد ورقجز من و یادم سراسر قهوه است#محمد_رزاقی (#تابان)+ نوشته شده در  ساعت &nbsp توسط م.ر  |  عشق، انسانیت، زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق، انسانیت، زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohrazo بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:24

ما را به خيال، عيد نوروز تويي

هر لحظه و هر نفس شب و روز تويي

گر قصدِ تو خاموشیِ من از سخن است

بنشان به لبم بوسه كه لب دوز تويي

محمد رزاقی (تابان)

+ نوشته شده در  ساعت &nbsp توسط م.ر  | 

عشق، انسانیت، زندگی...
ما را در سایت عشق، انسانیت، زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohrazo بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 19 فروردين 1403 ساعت: 19:24

خاكِ بي جان به رُخَش نقش فريبنده گرفتبطنِ هستی صفتِ جوشش زاينده گرفتبار ديگر به زمين گاهِ بهار آمد بازسبزه بر قافلهٰ كوكب چرخنده گرفتيادم آورد كه سالي دگرم رفت ز عمرسازِ افسوس به مضراب نوازنده گرفتتيغ آن غمزه كه در كودكي ام رفت به چشمآتشي شد كه به عمرِ منِ شرمنده گرفت تا كه هر ناز ز گنج هنرت آمد فاشتنِ بي تو عطشِ وصلِ فزاينده گرفتهمه ايام جواني به فراقِ تو گذشتبه اميدی كه شود دولت آینده گرفتشكنِ زلفِ تو و قامت و ابروي كمانسرزميني است كه صد فوج، پناهندهگرفتچشم، از بارِ فراقت به کفایت نَگِريستآسمان برق زد و ابرك بارنده گرفتاينکه تابان به كفَش آه ندارد تو بخندشايدش بخت زد و بوسه از آن خنده گرفتمحمد رزاقی (تابان)+ نوشته شده در  ساعت &nbsp توسط م.ر  |  عشق، انسانیت، زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق، انسانیت، زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohrazo بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 19 فروردين 1403 ساعت: 19:24

دل اگر خواست شبی قیمه، به دل راه بیاسرِ تعظیم فرود آوَر و بر شاه بیاقیمه آن آب حیات است اگر تشنه شویکفش، برکن وَ دوان بر سر این چاه بیادو هزاران ز طعام، لیک یکی قیمه نبودوَه برون شو ز درِ مستی و آگاه بیااز افق تا به افق گرچه پر از جاذبه استدگر آفاق بِنه، نزدِ رخِ ماه بیاقیمه در سفره اگر هست وَ بویش به هواناله کن، جامه دران، خیز و بکش آه بیاو مریدان ز چنین قصه به “تابان” گویندوصفِ این قیمه دگر بس کن و کوتاه بیا#محمد_رزاقی (#تابان)+ نوشته شده در  ساعت &nbsp توسط م.ر  |  عشق، انسانیت، زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق، انسانیت، زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohrazo بازدید : 8 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1402 ساعت: 23:08

بزرگترین فاجعه در دنیا نیز که رخ بدهد، زمین از گردش نمی ایستد، پس زندگی همیشه ادامه دارد. عشق، انسانیت، زندگی...
ما را در سایت عشق، انسانیت، زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohrazo بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 22 مرداد 1402 ساعت: 15:15

مرا بختي به سالي شد ميسرخليج فارس و آن دريايِ اخضرپس از كاري كه ماموريتم بودناهاري شد مهيّا، سفره در بربگفتند اين قليّه ماهي ات خوركه حالت گردد از ديروز بهترهمي در ابتدا پُر بودم از شكخورم يا سفره برچينم سراسربه دل گفتم خورشتِ ماهي است اينمگر آمد ز رَه آن روزِ محشر؟ادب حكمش چنين شد بر منِ زاركه برگيرم دو لقمه خير، از شرّچو اول لقمه را با شك جويدمز اطمينان گرفتم بار ديگربه قدري خوردم از آن جلوهٰ نابكه ظرف ديگري آمد به محضرپس از آن عهد كردم با دلِ خويشقضاوت، بعدِ نوشيدن ز ساغراگر رنگين كمان بر سفره بينمقليّه، حرف اول، حرف آخرمشو "تابان" ز زخم و طعنه نالاندگر بر حرف مردم گوشِ من كر#محمد_رزاقی (#تابان)+ نوشته شده در  ساعت &nbsp توسط م.ر  |  عشق، انسانیت، زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق، انسانیت، زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohrazo بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 0:08

نامِ آن تا شنوم، از کفَم ایمان بروَد هوش و حالم همه از صحّت و میزان بروَد بوی آن از دو-سه فرسنگ، مشامم ببَرَدروی آن بت چو بینم، ز تنم جان برودوای اگر ذره ای از آن به دهان بگذارمروحم از سطح زمین تا تهِ کیهان برودآنقدَر همرَه ما بوده به تاریخ بشروه که تاریخچه، تا خلقت انسان برودسبزی-قورمه، لوبیا، گوشت و پیاز، ادویه، آبدر ظروفت، بغلِ لیموی عَمّان برودقورمه سبزی! به تو راز دل خود گویم فاشبا تو اندوختهٰ عمر، چه آسان برودمزّه اش ولوله ای در‌ دلم آغاز کندزردیِ روی من از سبزی ایشان برودنقطهٰ فصل من و اهل دل از دامنِ تو استاگرم عشق ز شعرِ منِ “تابان” برود#محمد_رزاقی (#تابان)+ نوشته شده در  ساعت &nbsp توسط م.ر  |  عشق، انسانیت، زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق، انسانیت، زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohrazo بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 0:08

‎نگين از پيازت بگير و بريز‎به ظرفي، كفَش روغنِ جيز، جيز‎بچرخان به حدي كه نرمَش كني‎ز زرچوبه رنگي كه گرمَش كني‎سپس گوشت را تفت ده اندرش‎كه رنگ، بپّرد از تن و از سرش‎به آن رب بيافزاي، تفتش بده‎دقايق-شمار، روي هفتش بده‎و فلفل سياه، دارچين، پودر هل‎بريز و به هم زن شِمُر تا چهل‎خلالات را خيس كن در گلاب‎به قدري كه گيرند آن عطر ناب‎به مخلوطِ گوشت، آب افزون نما‎كه رويش بگيرد روَد در كما‎نما شعله كم تا دو ساعت پزَد‎ز خوشمزگي در روانت خَزَد‎جداگانه پخت برنج ساز كن‎چو آبش برفت، خامُشَت گاز كن‎زمين-سيب را نازك و گرد بُر‎بچين در كف ظرف ديگر يه دور‎برنجي كه نيم پخته اش محرز است‎زمان كشاب و هنوز ناپز است‎بريز روي آن سيب زمينيِ سرد‎روانت به دور از غم و رنج و درد‎و اين ظرف را نِه به كم شعله اي‎درش را بپيچان به يك حوله اي‎به ظرفي دگر آب كن يك كره‎اگر يك-چهارم بُوَد بهتره‎زرشكت بزن شِكَّر و تفت ده‎به آن حالت هشت و بعد هفت ده‎خلالات را از گلاب دور كن‎بساط طرب با زرشك جور كن‎چو ديدي زرشك رنگ خود تيره كرد‎به پايان رسيده است جنگ و نبرد‎به هم زن كمي زعفران و خلال‎به گوشتي كه باشد روا و حلال‎زمانِ كشيدن شد و سور و سات‎بچين سفره را زير اين كائنات‎بدينسان ز قيمه نثار كام گير‎برقص و به دستت دو صد جام گير‎ز قزوين چنين لعبتي ساز شد‎خوراكِ دو صد حورِ غَمّاز شد‎و "تابان" بگفتا در اين وقتِ ضيق‎بپز آنچه خواهي به دل، اي رفيق#محمد_رزاقی (#تابان)+ نوشته شده در  ساعت &nbsp توسط م.ر  |  عشق، انسانیت، زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق، انسانیت، زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohrazo بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 0:08

یادبود هفتمین شب درگذشتبلند آشیان، مرحومعلیرضا زرمیناع   عود می سوخت ولی چشم و لبش خندان بود        عطر جانش همه، آرامش روح و جان بودل   لبش از شادی و امّید سخن سر می داد               نفسش عین قرار و تپش و سامان بودی   یک دم آن مرد ندیدم به خمی در ابرو                  خُلقِ خوش، روی گشاده، صفت ایشان بودر   رسم چرخ فلک این است که گل می چیند             ساعت عرش، چقدر عقربه اش میزان بودض   ضامنِ خصلت انسانیت و آگاهی                        در عمل، راهنمای گهرِ ایمان بودا     از هنر داشت هزاران به تن و جان و مقام              قبله و حاضر و ناجی به رهِ پیچان بودز    زر و الماس اگر معدن و کوهی دارد                      همّتِ کشف و حصولش، قدمِ ایشان بودر   روح او مخزن راز و بدنش فرمانبر                           هم به روز و شب سختی، وسط میدان بودم   ماه را در شبِ ابری اگرت بود نیاز                         رویِ او چارۀ کارِ گذر از طوفان بودی   یادگارانِ وی اینک چو خودش بر چشم اند            &n عشق، انسانیت، زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق، انسانیت، زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohrazo بازدید : 89 تاريخ : پنجشنبه 7 مهر 1401 ساعت: 13:43

نخوابیدم شب و اینک سحر شدفراقت سخت و بر گردن تبر شدسر از کارت نیاوردم در آخر ملَک بودی که رخسارش بشر شد؟یکی را می شناسم در طبابتکه دارویش به زخم دل اثر شدمکن بی صحبت "تابان" دمی سرچه دیدی شایدت دُرّ و گهر شدمحمد رزاقی (تابان)#محمد_رزاقی (#تابان)+ نوشته شده در  ساعت &nbsp توسط م.ر  |  عشق، انسانیت، زندگی...ادامه مطلب
ما را در سایت عشق، انسانیت، زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohrazo بازدید : 81 تاريخ : جمعه 29 بهمن 1400 ساعت: 16:25